مسعود فراستی منتقد سینما با حضور در مدرسه تابستانه درنگ که به همت پژوهشکده فرهنگ و هنر اسلامی حوزه هنری برپا شد؛ در پاسخ به این سوال که نقد و گفتار نقد هنری کجا ایستاده و نسبتش با آثار هنری و علوم انسانی چیست؟ بیاناتی را ارائه کرد.
فراستی با بیان اینکه مثل طلبهها که مدام با هم دعوا میکنند و دعواها ثمر بخش است، در حوزه هنر هم باید نقد جدی از هم داشته باشند، افزود باید دید اختلافها کجاست و این پیوند چه مسیری را باید طی کند. پس اول باید مرزها روشن باشد. هر طیفی یک پاتوقی دارد و تیم دور و برش راضی هستند. مثل زرشناس و اباذری و فرهادپور و .. تکی دارند حرف میزنند و به جایی نمیرسند. و حالت خمود و ترس از نقد وجود دارد، چرا که همه مونولوگیست هستیم، دیالوگیست نیستیم. دوستان علوم انسانی موضع پر طمطراق دارند و به دنبال هدایت از بالا هستند. فلسفه سینما یعنی چی؟ آیا فیلمی مثل ماتریکس که یک جمله در آن میگوید که «به برهوت واقعیت خوش آمدید». آیا این فیلم را تبدیل به فیلم فلسفی میکند؟ آیا مسیر هنر همان مسیر فلسفه است؟
این منتقد سینما در ادامه بیان کرد: هر مدیومی با خودش میاندیشد. آیا هنر هم میاندیشد؟ دستگاه اندیشهاش کجاست؟ یک فیلسوف چگونه مفاهیمش را بر فلسفه حمل میکند؟ همه پدیدارها با مدیومشان ایجاد میشود . فلسفه مدیومش مفهومسازی است . هایدگر اشتباه میگوید، هیچ اثر هنری در مسیر فلسفه نیست و گرنه هیچ استقلالی در هنر نیست. اثر هنری یک شئ زیبایی شناسانه اتونوم و زنده است. اگر شی را زنده نفهمید چیزی نمیفهمید. چرا هایدگر از کفشهای ونگوگ چیزی نمیفهمد. اثر هنری مستقل و خودبسنده است نه وابسته به منتقد و مؤلف. بلکه یک شئ ارائه جدید به جهان است.
فراستی ادامه داد: اثر هنری آبژه زیبایی شناسانه است. دریدا میگوید این کفشها ابژه غایب دارند یعنی به جای دیدن کفش به دنبال صاحب کفشند. او قائل است که اثر هنری فقط با شالوده شکنی شکل میگیرد . این رویکرد ضد هنری است و مخاطب عظیم عام از بین میبرد. تفکراز بالا به پایین است. کفش کهنه ونگوگ خودش مسئله است. ما افراد عادی کفش را میبینیم و لذت میبریم، شباهتی با واقعیت دارد، اما گسست از واقعیت است. دنبال نمود و نماد نیستیم.
وی در ادامه بیان کرد؛ کار هنر در کلنجار با واقعیت به وجود میآید. اگر عین واقعیت باشد معنا ندارد. هنرمند در مواجه با واقعیت، واقعیت روانیاش بروز میکند. حالا مسئله هنرمند ظهور پیدا میکند. مخاطب، هنرمند و اثر در جهان زندگی میکنند، پس این جهان بین ما مشترک است اما هر کدام در مواجه با واقعیت یک مسئلهای داریم. این اولین نکتهای است که معمولا فلاسفه غافلند.
این منتقد سینما ادامه داد؛ مدیوم هنر اساسش بر حس است. از حیث تجربه گرایی نه حس عامیانه و ریشهاش در ناخودآگاهی است. به نظرم هنر در قلمرو نا خودآگاهی اتفاق میافتد. هنرمند نمیداند چه میخواهد بگوید. وقتی یک موسیقی میشنوید در ذهن اندیشهمند رخنه میکند یا در روحتان؟ هنرمند مطلوبش آشکار نیست و گرنه دیگر دلیلی برای هنر نبود.
فراستی گفت: هنر جوشش است و اینجا فرم اتفاق میافتد. برای بیرون آمدن اثر و انتقال به خودآگاه باید لباس تکنیک بپوشد تا قابل لمس شود. جهان طبیعت پدیدارهای عالم فرم دارند. حقیقت پدیدارهای عالم فرمند. فرم هنری با فرم جهان فرق دارد . ما مقابل هستی تسلیم هستیم. در مقابل اثر هنری باز حیرت زدهایم. فرم به شما حس زیبایی شناسانه میدهد .
وی گفت: این دعوای هنر با علوم انسانی است که فرم نمیفهمند. تا این زمان غیر ممکن است که راز هنر را در مختصات فرم جستجو کنند . فرم وقتی میآید، محتوایش را خودش میسازد. شعر حافظ فرم و محتوایش در حافظ و شعر حافظ است. معنیاش در خود فرم است .
این منتقد افزود؛ استنباط ما از فرم معنای حسی است که از فرم دریافت میکنیم. هنر اول هنر است . حالا از هنری که استنباط حسی کردیم، بعد دانش علوم انسانی را میآوریم و بعد از خواندن باید کنار بگذاریم و گرنه حجاب دیدن و حجاب فرماند.
فراستی در ادامه گفت: از دانش به کنار گذاشتن برسیم . فرم در ناخودآگاهی، از صدق با خود در نزد هنرمند صورت میگیرد و بعد با تکنیک چکش میخورد. همه حسهای انسان متحد هستند. ترس و شجاعت، غم و شادی با هم رخ میدهند. و تکنیک میخواهد برآن غلبه کند. هنر انسجام، توازن، ظرافت و هارمونی است که جان میدهد. تکنیک shape است که جان ندارد. هنر حسهای انسانی ما را تیز میکند.