کسانی که توی جنگ میمیرند، یا به شکل و شیوهی غیرِ اخلاقی و ناخواسته در این منازعات بعضا ناجوانمردانه کشته میشوند، به ندرت به سراغِ ما میآیند. حتا توی خواب هم ممکن است دنبالِ ما نیایند. روزنامهها را ورق میزنیم، شبکههای خبری تلویزیون را بالا و پایین میکنیم یا با گوشیهای خودمان، تمام خبرهای ریز و درشت دنیا را از نگاه میگذرانیم... بعدش چه؟! چایمان را مینوشیم. لباسمان را میپوشیم و میرویم سرکار، سر قرار، سر کلاس یا هر جای دیگری... چه جوری میشود یک نفر وحشت جنگ، وحشت نابرابری و وحشتِ ریخته شدن خونی که همرنگ خون خودت است را میآورد توی کوچهاش، توی خانهاش یا حتا خیلی نزدیکتر از این حرفها، این وحشت را میآورد توی رگهاش و میخواهد از این وحشت دنبال گم شده یا هدفش بگردد؟ شاید باید بگردیم و دنبال واژهی خیلی بهتری از «وحشت» باشیم. چه چیزی میتواند جایگزینش باشد؟...
«چاک پالانیک» نویسندهی «باشگاهِ مِشتزنی» میگوید هر وقت خواستید داستانی بنویسید، سراغِ موضوعی بروید که آن را خوب میشناسید و از هر زاویهای آن را خوب دیدهاید. یعنی موضوعی که برای داستانتان انتخاب میکنید را زندگی کرده باشید. این همان تجربهی زیستهی طبیعی است. از طرفی «کازو ایشی گورو» نویسندهی «بازماندهی روز» میگوید دست روی موضوعاتی برای نوشتن بگذارید که تا به حال آنها را تجربه نکردهاید و از شما دورند. این یعنی تصور و تخیل؟... یک چیزی این وسط قایم شده و نویسندهی باهوش به راحتی میتواند کشفش کند. این کار را «سید میثم موسویان» توی رمانِ «ما هم هستیم» به خوبی انجام داده. دیدهها و ندیدههایت را جمع کن و بگذار روی هم. بعد ببین نسبت به موضوع چه حال و حسی دارد. دغدغه را مال خودت کن و قلق کار را نه تنها یاد بگیر، بلکه خوب هم اجرا کن.
داستان «ما هم هستیم» سه خطِ اصلی دارد با سه روایت جداگانه. روایت اول راوی اول شخص است و خودش و سفرش را روایت میکند و دو روایتِ دیگر، سوم شخصهایی محدود به دو شخصیتِ «اسرائیلی و ایرانیـلبنانی» هستند که هر کدام در فصلهایی جداگانه داستانی را روایت میکنند که قرار است مقایسه و فرقهای آنها، یک جایی به کمک روایت و شخصیت اصلی داستان بیایند. دو تا از این روایتها یک جایی در داستان به هم میرسند و یکی از روایتها کمکی است به آن یکی شاخهی داستان که یک کمی قطورتر است. داستان از «همدان» شروع میشود و تا کرانههای شرقی دریای «مدیترانه» بسط پیدا میکند. این میتواند کشیدگیِ روحِ شخصیت اصلی داستان باشد، همان اول شخصِ مفردی که داستان را شروع میکند و ما با او همراه میشویم و سر میسپاریم به سرگشتگیاش.
داستانِ «ما هم هستیم» از دو جنبه ساختارِ داستانی خود را نشان میدهد. یکی روایتی که خودِ داستان جریان دارد که در بخش اعظمی از داستان خطی، نرم و راحت است. سر راست قصهی خودش را روایت میکند و جلو میرود و خواننده را هم همراه خودش میکند. جملات کوتاه است، صحنهها به ضرب پشت هم میآیند و گفتگوهای داستان هم باعث میشود هم خواننده به شخصیتها نزدیک شود و هم ریتم داستان ضرب بیشتری به خودش بگیرد. این بخشِ ظاهری داستان است که ما با آن سوارِ قصه میشویم و باهاش جلو میآییم و در انتها سرانجام ماجرا را میبینیم و یک حسی سراغِ ما میآید. حالا این حس چیست و از کجا آمده؟...
وجه دومی ساختارِ قصه این جا خودش را نشان میدهد. نویسنده یک قصهی کلی داشته. درست! اما تهِ داستان که میرسیم و کتاب را که میبندیم هنوز با شخصیتهای داستان و به خصوص شخصیت اصلی داستان، همان اول شخص مفردِ شروع کنندهی داستان هستیم. یک چیزی توی شخصیتپردازی شخصیتهای «ما هم هستیم» وجود دارد که آن حسِ ته داستان را به وجود میآورد. این همان وجه دومیِ ساختارِ قصهای رمان است. قصهای که درون هر کدام از این شخصیتها وجود داشته، وجود دارد و حتا وجود خواهد داشت. این یعنی نگاه به دو وجهی به داستان. شخصیتهای دراماتیزه شده در دلِ یک درام دیگر. ما این جا داستان همان پسری که تصمیم میگیرد بزند به دلِ جنگ سی و سه روزه و برود لبنان با ارتش اسرائیل بجگد را جدا از روایت اصلی داریم، هم قصهی نظامیِ اسرائیلی را داریم و هم قصهی مردِ جوانی که توی لبنان است و از خودش و دلش نمیتواند دست بکشد و گویا سرِ دو راهی است. یک جور دیگر که به داستان نگاه کنیم، میبینیم هر شخصیتی که توی این قصه دارد نفس میکشد، یک جورهایی دو دل است و مهم توی این داستان خروج از ظلمات به سمت نور است نه خروج از نور به سوی ظلمات. این همان چیزی که هوای ما را با هوای شخصیت اصلی داستان گره میزند و ما بعدِ خواندن داستان همچنان با شخصیت اصلی میمانیم و میخواهیم باهاش برگردیم و آن حسش را که ته داستان گم کرده بود را پیدا کنیم.
حالا برگردیم به اولِ متن. شاید حالا بهتر بتوانیم جایگزینی برای «وحشت» پیدا کنیم. ماها شاید اخبار دنبال کنیم یا نکنیم. تاریخِ معاصری که در آن زندگی میکنیم را به یاد داشته باشیم یا نداشته باشیم؟ ولی یک امری وجود دارد و آن زندگی است. داریم توی همین تاریخی که روز به روز و شب به شب از سرمان میگذرد نفس میکشیم. تصاویر توی روزنامهها یا صفحهی گوشیمان، تصاویری از هر چیزی را میآورند جلوی چشمهای ما و خبرها را میرسانند به گوشهای ما. واکنش ما در قبالِ آنها چیست؟ چه چیزی باید درون ما وجود داشته باشد که مثلا به شنیدن خبرِ جنگِ «سی و سه» روزه واکنش دیگری نشان بدهیم؟...
برگردیم به قصهی درونی هر کدام از شخصیتها و به خصوص شخصیت اصلی. او به این خبر واکنش نشان میدهد که شاید در ظاهر واکنشی تند یا ناشی از جو زدگی باشد. وقتی در طول روایت با خودِ دراماتیزهی او آشنا میشویم میبینیم این واکنش از جوهری دیگری در وجود آن شخصیت میآید. این روند را در داستان در وجود نظامی اسرائیلی هم میبینیم ولی با وجهی دیگر از وجوهِ انسانی. توی داستانِ «ما هم هستیم» نویسنده کلمات را به دادِ تصاویری رسانده که خیلی از ما تا به حال آنها را دیدهایم و شاید خیلی راحت از کنار آنها گذشتهایم. تصاویری از ریخته شدنِ خونِ طفلکی کنار ساحلِ دریا که یکی از نشانههای آرامش طبیعت است. این داستان از کلماتی تشکیل شده که تصاویر تاریخ معاصر ما را یک جور دیگر زنده میکند و به ما نشان میدهد تا شاید ما هم به این اتفاقات یک جور دیگر واکنش نشان دهیم و این امر و نکته، نقطه اوج رمانِ «ما هم هستیمِ» «سید میثم موسویان» است.
البته جرات در پرداختن به ماجرای جنگِ «سی و سه» روزه که شاید تا به حال هیچ ـیا شاید کمترـ داستان نویسی به آن پرداخته هم از نقاط مثبت داستان است. این کتاب روایتی است نرم و ساده و روان که با قصه همه چیز را پیش میبرد و داستان خود را به سرانجام میرساند. «ما هم هستیم» گونهای از «ادبیاتِ مقاومت» است که تا به حال کم تر به آن پرداخته شده و میتواند به خوبی جایگاه خودش را در بین مخاطبان داستانی این شکل از ادبیات به خوبی باز کند. این شکل از ادبیات را می توان پشت و پناه «ادبیات مقاومتِ جدید» دانست که این روزها با اتفاقاتِ روز منطقهی «خاورمیانه» به شدت گره خورده است